2010/01/10

گیر میدم بعدش خودم عین سگ پشیمون میشم
***
انقد یه جور خاصی خستمه...با اینکه یکی دو روز کار رو پیچوندم
***
حالا هی برین بمیرید جنبش رنگی بیارید ببرید واسه ملت گوسفندی که
محال تصادف ببینن وترمز نکنن و نظر ندن
محاله دختر و پسری رو تو فامیل و محل کار ببینن و حرف در نیارن و نمیرن از فضولی
ملتی که هنوز هم به مرده باد و زنده باد عقیده داره و 30 سال فریاد الکی بسش نبوده
ملتی که مث گوسفند اگه از در خدا پیغمبر وارد شی میتونی هر بلایی سرشون بیاری
چه می دونم بابا ....اصلن نزدیک یه ساله همون دس و پایی هم که می زدیم بگیم زنده ایم اونم نیس همه مث مرده ها می مونیم هممممممممممه...یه مشت روانی
***
نوع کار و محیط کاریم داره بدجور فرسوده م می کنه ...اینو از همون اولش هم می دونستم
***
راستم میگه بعضی آدماسریع براشون همه چی عادی میشه و روتین
اما من هنوزم وقتی سرمای صب می خوره تو صورتم خوشحال میشم و خدا رو شکر می کنم
هنوزم وقتی شب تمام شهر زیر پام ذوق می کنم
هنوزم دوس دارم هر شب با یه غذای رنگی پذیراییت کنم
هنوزم از اینکه خونه برق میزنه از تمیزی خوشحالم
هنوزم هی دوس دارم تاروز تموم شه و من پر بکشم بیام خونه
هنوزم دوس دارم منتظرباشم تا بیای
می دونی شاید عادت کنم اما هیچ وقت برام عادی نمیشه

No comments: