2012/08/08

گریزی نیست

اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

باید سر به بیابانها گذاشت!

2012/08/07

خداهه آخه بازم شوخیت گرفته اینم در این حد تابلو
یا این فامیل ما احمقه اونم در این حد تابلو
چرا
چرا
چرا
نمیفهمی باحرفات با من چه کردی
و آخرش گفتی  تازه لنگ کار کجاس
من اینو چی کار کنم
وقتی تومکالمات روزمره فحش میدم
یعنی قاطیم
یعنی ذهنم مشغوله
یعنی یه چیزایی یه جاهایی می لنگه
****

2012/08/05

از اینی که هستم ناراضیم

عزیزکم
با حرفات کارات
سردم کردی
آب ریختی روآتیش وجودم
حالا میگی مینی گرمم کن
****
یاد اون روزایی افتادم که جوون بودم
و فک می کردم میشه عاشق بود و عاشق موند
فک میکردم میشه با نون کم هم عاشق بود
با خونه اجاره ای
بدون ماشین
میشه هر شب تو یه بغل گرم خوابید
میشه کسی باشه که مواهای بلندتو شونه کنه
میشه هر روز به انتظار اومدنش بشینی که وقتی کلید انداخت تو قفل  در خیز برداری که بری تو بغلش
ای ی ی ی
خام بودم
بچه بودم
همچین روی واقعیش رو به من نشون داد که حالا به بودن کسی بدون کلام بدون محبت بدون ....بدون .....قانعم
روزگار غریبیست نازنین چرا نمیشه یه آدم همه اون چیزایی که من دوس دارم با هم داشته باشه

ناهار تو جاده چالوس خوب بود اما راستش دوست داشتم بهتر باشه
شب هم طلائیه... بعد یه عمر ...وای که چقدر خاطره داشتم
بعد یه عمری رفتیم تئاتر
اینقده خندیدم که ماهیچه های شکمم درد میکرد
خوب بود مرسی خداهه