2009/02/22

امروز یکشنبه ، چهارم اسفند ماه ،
من لحظه های سختی را می گذرانم . پای چپم هم درد می کند . هی تیر می کشد جایی بالای ساق پام و چند لحظه طول می کشد و نباید تکانش بدهم تا خوب شود . من خوب نیستم و یک چیزی سنگینی می کند روی قلبم و فشارش می دهد .
یک رازهایی هیچ گاه فاش نمی شوند . همین است که همیشه از رازها بدم آمده . انگار نمی شود با کسی شریکشان شد
و باید بارش را تنهایی به دوش کشید ، با بغضی که می سوزاند گلوت را ، با چیزی که سنگینی می کند روی قلبت ،
دردی که پای چپت را می فشارد ، بی قطره اشکی ، بی فشار دستی و آغوش گرمی ...
یک چیزی در درونم دارد ذوب می شود . خوب نیستم دیگر . همین .
تیغ ماهی

No comments: