2008/09/01

میدونی هی مدام تو جنگم با خودم
یه حباب خوش گذرون که دوس داره تو حال زنگی کنه و آینده و آخرت حالیش نمیشه
یه حباب منطقی تر شاید که میگه به فکر آینده باش آخرش چی ماماینا چی میگن همسایه ها چی میگن
خلاصه که نمی دونم گاه میشم پهلوون قصه که یه تنه می خواد همه کاری بکنه
و گاه میشم شاهزاده همیشه منتظر که تا سوارش نیاد از لب پنجره جم نمی خوره
هی ....بد دردیه

No comments: