2008/07/28

حالا که صبحا صداي زنگي نيس
حالا که خيلي وقت تلفن ساکت گوشه اي افتاده
حالا که چشمم به درِ
حالا که وقت و بي وقت بغضم مي گيره و اشکم مياد
حالا که من موندم و تنهاييام
حالا که فک مي کنم به خيلي دورا
حالا که صداي خنده هامون از در و ديوار مي شنوم
حالا که چشم ميندازم هر گوشه يه تصويري زنده ميشه
حالا که تو تب می سوزم
حالا که یه طرف سفره خالیه
حالا که دلم دریا می خواد
حالا که دلم تنگه برات
حالا که دلم شیطونیات می خواد
حالا که دلم می خواد قربونت بشم دورت بگردم
حالا که حالم بده
حالا که دلم مي خواد کسي نوازشم کنه
حالا که دوست دارم تو بوي تنت غرق شم
حالا..همين حالا ...نيستي ...نيستي