2008/07/23

یه پرنده تنها داشت تو آسمونا چرخ میزد که صدایی شنید
یه خرگوش بود اون پایین ...صداش میکرد...اومد کنارش
گفت بیا دوست بشیم ..پرنده گفت آخه تو خرگوشی می پری من پرنده ام پرواز می کنم
خرگوش گفت شب بیا همین جا می خوام یه چیزی نشونت بدم
شب بود پرنده اومد سر قرار اما خرگوش ندید اینو اونور یهو یه شاهین دید سر درخت
نفهمید چی شده...شاهین براش گفت که اون طلسم شده و رفته تو پوست خرگوش اما می تونه یواشکی بیاد بیرون
از همون جا قصه شروع شد
شاهین قصه و پرنده یواشکی می پریدن می رفتن جاهای دور
حرف میزدن چرخ میزدن در گوش هم قصه های خوب می گفتن
گذشت ماهها گذشت
تا یه روز شاهین قصه گفت می خوام طلسم بشکنم
من می خوام بازم پروزا کنم می خوام با تو پرواز کنم
گفت وعده ما باشه وقت برگ ریزون که بیام با هم بریم به خیلی دور
پرنده رفت نشست سر درخت و منتظر به راه که شاهینش از خارزارا پر بکشه بیاد به سمت اون
شبا گاهی می رفت سراغش تا برن دور بزنن چرخ بزنن
دلش تنگ میشد واسه اون اوج گرفتنا
شاهین هر بار یه بهونه ای می آورد
می گفت نمیشه خرگوشا شک می کنن
می گفت خودم دارم یواشی پرواز تمرین می کنم
یه روز که پرنده منتظر به راه نشسته بود داشت واسه آیندشون آذوقه جمع می کرد
یه خرگوش اومد پای درخت ...آره شاهین قصه بود
گفت ...نمی تونم ...من به خرگوشها عادت دارم
من اونا رو دوست دارم ...من نمی خوام با تو بپرم ...اوج بگیرم...همین جا خوشترم
می خوایم بریم خواب خرگوشی تو هم برو بپر برو
برو همونجا که قبلا می چرخیدی
***
این قصه هیچ پیام اجتماعی اقتصادی سیاسی و فرهنگی نداشت

2 comments:

Unknown said...

nakhondamesh choon aslan hosele nadashtam...asr miyam mikhonam

Anonymous said...

این شاهینه فک کنم همون گرگ شنگول منگوله باشه