2008/04/15

***
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد پس چرا عاشق نباشم
***
دلم مهمونی می خواد از اون بترکوناش
نه خوب دلم یه سفر می خواد به نخجوان یا ارمنستان یا آنتالیا ترجیحا نخجوان
خوب دلم یه ریسیورهم می خواد که درست باشه یه کم از سکوت خونه کم بشه
خوب دلم دیگه یه کمی پول می خواد که قسطای اقتصاد نوین بدم ماشین رو بفروشم بعد خونه رو بعد برم یه خونه خوکشل تر بخرم
یه سکس پارتنر قوی و باحال و مایه دارکه فقط مال خودم باشه
ولی خدایی کم اشتها ام به نظر خودم
***
دلم ....آخ دلم ....باز هواتو کرده نازنینم
***
ولی من اینجا رسما از خدا واسه همه چی تشکر می کنم
***
فری به طور غافلگیرانه ای زنگ زد بهم بالاخره
میگه دوس دارم مفید باشم صب آفتاب نزده برم سرکار شب جنازه ام بیاد خونه اینجوری احساس می کنم مفیدم
خدایی من نفهمیدم این احساس از کجاش میاد البت این نظر منه

No comments: