2005/12/31

***
خدا جونم من از اون زبون نفهماي بي شعورم
ميشه با من رک حرف بزني
ميشه انقد منو نپيچوني
ميشه اين حکمت و صلاحت انقد تو سرمن نکوبي
***
مادرم جوانيش را که روي دستش مانده بود
با پالتوي کهنه اش
به دوره گرد فقيري داد
***
نمي دونم اين عزيز شدنت برا اينه که ديگه هيچ وقت بر نمي گردي
يا از اون اول همين بودي

No comments: